متن پیش رو ترجمه گزیده ای از مقدمه انگلیسی است و به جهت ایجاز پاره ای از مطالب حذف گردیده

 

مجموعۀ نقاشی ها سیاوش طلائی حاصل سالهای متمادی کوشش و تلاش مستمر و تجربیات گوناگون می باشند. آثار نشان‌دهندۀ موضوعاتی آرام و ایستا با شیوۀ بازنمایی عمیقاً نمادین‌اند که از لحاظ سبک یادآور کلاسیسیم آکادمیک، نقاشی تاریخی و هنر تمامیت‌خواه است.
پیکره‌ها گویی از سنگ تراشیده شده‌اند و با پوسته‌ای نفوذناپذیر از جهان بیرون جداشده‌اند.شیوۀ قلم‌زنی‌اش نامشهود، طراحی غالب و رنگ‌ها باوجود تنوع ندرتاً بیانگرند. کاراکترهایش باوجود فراگیری نمادین، پر ابهام‌اند و عناوین انتخاب‌شده گویای آن‌اند که هنرمند در خلق اثر بیشتر از آثار هنری متأثر بوده تا از طبیعت پیرامون.
به گفتۀ خودش او تأثیر زیادی از هنرمندانی چون جاسپر جانز و ژوزف بویز گرفته، اما آگاهانه سعی دارد تا از سرمشق‌های هنری‌اش فاصله بگیرد. او ارزش زیادی برای فعلِ مادی آفریدن قائل است و از همۀ شگردها و توانایی‌هایش جهت ساخت جهانی تصویری بهره می‌گیرد که تمامی خواسته‌ها و آرزوهایش را در خود مُستحیل کند.شاید بتوان این‌طور تعبیر کرد که نقاشی‌هایش بیش از اینکه در پی خلق زیبایی هماهنگ با جهان پیشرفتۀ امروز باشند واکنشی علیه ازخودبیگانگی و مادی شدگی جهان‌اند.
آثار بیننده را به درون قطاری پر از خاطره می‌کشاند و به میان خوانی رنگارنگ از اشارات و تصورات پرتاب می‌کنند. در مرام این هنر و در دل‌بستگی هنرمند به اساطیر و هنر تمدن‌های قدیم و پالایش‌یافته نمودی از ذهنیت کلاسیک را می‌توان یافت. شاید این علاقه را بتوان به اجتناب از چالش زمانه و تلاشی در جهت شناخت خود تعبیر کرد و به‌عبارت‌دیگر این آثار بر مبنای آرزوی وصلت رمانتیک انسان و جهان بناشده‌اند.
درک منظور او چه‌بسا دشوار است اما خود ارزشی در دشواری گزاره‌هایش می‌بیند. به گفته‌ی خودش تلاش او در جهت شناخت فلسفی و معرفت شناختی نیست بلکه فرمِ بیان دادن به خودِ خویش است. هنرش نشان‌دهندۀ شکی عمیق دربارۀ جهان‌نگری جدید و بی‌اعتمادی نسبت به آینده است.
او بندرت و سربسته به تجربۀ زندگی توأم با انقیاد اشاره می‌کند. در واکنش به تردیدهایی که برجهان نگری‌اش سایه افکنده‌اند آثارش را در شکلی مطمئن عرضه می‌کند، با اجتناب از بیان چیزی که نمی‌تواند مسئولیتش را بپذیرد و یا دادن وعده‌ای که نمی‌تواند عملی کند. ابهام، عدم قطعیت و صراحت از خصوصیات اصلی هنر اوست.
گزاره‌های او پوشیده باقی می‌مانند و اثر تبدیل به چیستان می‌شود. اگر قرار است اثر ماندنی باشد چیستان باید نفوذناپذیر باقی بماند و همواره تلاشی جدید را برانگیزد. شاید آثار حامل پیامی باشند که حتی اگر رمز آن گشوده شود بیننده را بامعنایی ناشناخته مواجه کند. نیروی بیانگر آثار دقیقاً در همین غیرقابل فهم بودن است.
او مسائل برآمده از آثارش را نه‌فقط در مقام عمل که در تئوری هم بررسی می‌کند، این‌ها متون ساده‌ای نیستند. کشمکش‌های درونیِ یک ذهن بلندپروازند که گویا آمادگی توضیح افکارش را ندارند و ترجیح می‌دهد آن‌ها را در وضعی نامشخص رها کند، بااین‌حال این متون روزنه‌ای را به تأملات او می‌گشاید.
به نظر می‌رسد که او به مکانیزم دفاعی‌اش بیان هنری داده، به زبان دیگر هنر او تجربۀ کنار آمدن با شک است و در آثار او تجربۀ عدم قطعیت به چیزی ورای تهدید و لازمه و پیش‌شرط آزادی‌اش بدل می‌شود. او از مواجهۀ مستقیم با وضعیت سیاسی و ایدۀ پیشرفت اجتناب می‌ورزد. دست به خلق آثاری خشک و بی‌روح می‌زند و از رقابت با سایر هنرمندان طفره می‌رود، از این طریق هم‌زمان امکان هرگونه شکست و پیروزی را منتفی می‌کند.